رويدادهاي 87
صفحه 1 از 1
رد: رويدادهاي 87
فکر کنم سال 1387 برای هــ ـمـــ ـجـــ ـنــ ـســــ ـگــ ـرایان با این خبر آغاز شد:
فراخوان کمک به یک زندانی دو جنسی برای رهایی از زندان
این خبر از مجله زیگزاگ گرفته شده است.
آدرس زیگزاگ هم این است:
http://www.zigzagmag.net
فراخوان کمک به یک زندانی دوجــ ـنـــــ ـســـــی برای رهایی از زندان
شماره 442-۲۰۰8
6 فروردین 1387
کليد واژه ها : جامعه مهدي ندامي فرزند عظيم متولد سال 1365 در استان لرستان در حال حاضر در زندان اوین و به دلیل وضعیت خاصش درسلول انفرادی محبوس است. او یكساله بود که پدرش را از دست داد. در سن شانزده سالگی پس از فوت مادرش دیگر اعضای خانواده او را طرد نمودند. او که به دلیل دوجــ ـنـــــ ـســـــی بودن موفق به ادامه تحصیل نشده بود به تهران آمد، دوست دوجــ ـنـــــ ـســـــه ای یافت و با وی در یک منزل اجاره ای همخانه شد. تا اینکه در سال گذشته اتفاقی برای وی رخ داد. مهدی در تشریح این اتفاق می گوید:
« در تاریخ 16/10/1385 محمد و مرتضي آمده بودند تخت طاوس چون مي دانستند جاي دوجــ ـنـــــ ـســـــه ها آنجاست، آنجا، كريمخان، ونك و پارك دانشجو. گفتم که دوجــ ـنـــــ ـســـــه ام و نمي توانم با شما بيايم ولي مي خواهم به من از نظر مالي كمك كنيد. من را بردند به منزل مرتضي در را قفل كردند، من را داخل اطاق خواب بردند و تا ظهر من را مورد آزار و اذيت قرار دادند. من تا ظهر زجر مي كشيدم، پس از چند ساعت دست و پاي من را كه بسته بودند باز كردند. لباس های من را در آورده بودند. رفتم تا در را باز كنم ديدم بسته است، خواستم داد و فرياد كنم، يكي از آنها كه جثه بزرگی داشت من را كتك زد. يک چاقوي كوچك داشتم، چاقو را نشان دادم و گفتم اگر بيايي نزديكم و درب را باز نكني خودم را مي زنم. محمد كنار ايستاده بود ولي مرتضي بدتر حمله كرد من نفهميدم چي شد يك دفعه ديدم سرش را آورد پايين و ديدم سرچاقو خون آلود شده. او به برادرش زنگ زد. برادرش آمد، من را با يك قمه مرا تهديد كرد و گفت كه چيزي نگويم بعد مرا بردند كلانتري و دادسراي ارشاد و از آن زمان فرستادند به زندان.
از 23/10/85 وارد زندان شدم. من را در سوئيت انفرادي نگهداري مي كنند، اطاقي كه من هستم 9 متر است دستشويي و حمام هم داخل همانجاست. براي شام و نهار من را مي بردند بيرون، غذا مي دهند و در را مجدد مي بندند. نه هوا خوري مي برند و نه ملاقاتی دارم. رفتار مسئولين با من بد است. اكثر زنداني ها به من توهين مي كنند نمي دانم چه كار كنم در زندان به من زياد اهميت نمي دهند از زندان خسته شدم هيچ هم صحبتي ندارم .»
مهدی حاضر است به خاطر عمل جراحی و تغییر وضعیت خود کلیه اش را به فروش رساند . وی می گوید: « تا به حال هيچ كس و هيچ انجمني به من كمك نكرده ، الان تنها هستم، دوست دارم پس از نجات از این گرفتاری کار کنم، پولی تهیه کنم و خودم را معالجه کنم. خيلي دوست دارم ازدواج كنم و مثل يک مادر باشم. اما انگار اين آرزوها را بايد به گور ببرم. شبها تا صبح بيدارم و فقط فكر مي كنم. صبح تا ساعت 10 ميخوابم و بعد بيدار مي شوم سوئيت را نگاه مي كنم، گلهاي پرده را مي شمارم. ای كاش من را درك مي كردند.»
مهدی توسط شعبه 1088 دادگاه عمومی تهران به دوسال حبس و پرداخت دیه در حدود هجده میلیون و پانصد هزار تومان محکوم شده است با درخواست تجدیدنظر شعبه 36 دادگاه تجدیدنظر حبس وی را به ده ماه تخفیف داد. هم اکنون مهدی در زندان است و برای نجات وی از زندان نیاز است مبلغ دیه پرداخت شود.
محمد مصطفایی – وکیل مهدی ندامی
1387/1/4 تهران
کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر از کلیه افرادی که قصد کمک به مهدی ندامی در رهایی از زندان را دارند تقاضا می کند با نشانی الکترونیکی Mostafaeilawyer@gmail.com با محمد مصطفایی، وکیل وی تماس حاصل نمایند.
کميته دانشجويي گزارشگران حقوق بشر
فراخوان کمک به یک زندانی دو جنسی برای رهایی از زندان
این خبر از مجله زیگزاگ گرفته شده است.
آدرس زیگزاگ هم این است:
http://www.zigzagmag.net
فراخوان کمک به یک زندانی دوجــ ـنـــــ ـســـــی برای رهایی از زندان
شماره 442-۲۰۰8
6 فروردین 1387
کليد واژه ها : جامعه مهدي ندامي فرزند عظيم متولد سال 1365 در استان لرستان در حال حاضر در زندان اوین و به دلیل وضعیت خاصش درسلول انفرادی محبوس است. او یكساله بود که پدرش را از دست داد. در سن شانزده سالگی پس از فوت مادرش دیگر اعضای خانواده او را طرد نمودند. او که به دلیل دوجــ ـنـــــ ـســـــی بودن موفق به ادامه تحصیل نشده بود به تهران آمد، دوست دوجــ ـنـــــ ـســـــه ای یافت و با وی در یک منزل اجاره ای همخانه شد. تا اینکه در سال گذشته اتفاقی برای وی رخ داد. مهدی در تشریح این اتفاق می گوید:
« در تاریخ 16/10/1385 محمد و مرتضي آمده بودند تخت طاوس چون مي دانستند جاي دوجــ ـنـــــ ـســـــه ها آنجاست، آنجا، كريمخان، ونك و پارك دانشجو. گفتم که دوجــ ـنـــــ ـســـــه ام و نمي توانم با شما بيايم ولي مي خواهم به من از نظر مالي كمك كنيد. من را بردند به منزل مرتضي در را قفل كردند، من را داخل اطاق خواب بردند و تا ظهر من را مورد آزار و اذيت قرار دادند. من تا ظهر زجر مي كشيدم، پس از چند ساعت دست و پاي من را كه بسته بودند باز كردند. لباس های من را در آورده بودند. رفتم تا در را باز كنم ديدم بسته است، خواستم داد و فرياد كنم، يكي از آنها كه جثه بزرگی داشت من را كتك زد. يک چاقوي كوچك داشتم، چاقو را نشان دادم و گفتم اگر بيايي نزديكم و درب را باز نكني خودم را مي زنم. محمد كنار ايستاده بود ولي مرتضي بدتر حمله كرد من نفهميدم چي شد يك دفعه ديدم سرش را آورد پايين و ديدم سرچاقو خون آلود شده. او به برادرش زنگ زد. برادرش آمد، من را با يك قمه مرا تهديد كرد و گفت كه چيزي نگويم بعد مرا بردند كلانتري و دادسراي ارشاد و از آن زمان فرستادند به زندان.
از 23/10/85 وارد زندان شدم. من را در سوئيت انفرادي نگهداري مي كنند، اطاقي كه من هستم 9 متر است دستشويي و حمام هم داخل همانجاست. براي شام و نهار من را مي بردند بيرون، غذا مي دهند و در را مجدد مي بندند. نه هوا خوري مي برند و نه ملاقاتی دارم. رفتار مسئولين با من بد است. اكثر زنداني ها به من توهين مي كنند نمي دانم چه كار كنم در زندان به من زياد اهميت نمي دهند از زندان خسته شدم هيچ هم صحبتي ندارم .»
مهدی حاضر است به خاطر عمل جراحی و تغییر وضعیت خود کلیه اش را به فروش رساند . وی می گوید: « تا به حال هيچ كس و هيچ انجمني به من كمك نكرده ، الان تنها هستم، دوست دارم پس از نجات از این گرفتاری کار کنم، پولی تهیه کنم و خودم را معالجه کنم. خيلي دوست دارم ازدواج كنم و مثل يک مادر باشم. اما انگار اين آرزوها را بايد به گور ببرم. شبها تا صبح بيدارم و فقط فكر مي كنم. صبح تا ساعت 10 ميخوابم و بعد بيدار مي شوم سوئيت را نگاه مي كنم، گلهاي پرده را مي شمارم. ای كاش من را درك مي كردند.»
مهدی توسط شعبه 1088 دادگاه عمومی تهران به دوسال حبس و پرداخت دیه در حدود هجده میلیون و پانصد هزار تومان محکوم شده است با درخواست تجدیدنظر شعبه 36 دادگاه تجدیدنظر حبس وی را به ده ماه تخفیف داد. هم اکنون مهدی در زندان است و برای نجات وی از زندان نیاز است مبلغ دیه پرداخت شود.
محمد مصطفایی – وکیل مهدی ندامی
1387/1/4 تهران
کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر از کلیه افرادی که قصد کمک به مهدی ندامی در رهایی از زندان را دارند تقاضا می کند با نشانی الکترونیکی Mostafaeilawyer@gmail.com با محمد مصطفایی، وکیل وی تماس حاصل نمایند.
کميته دانشجويي گزارشگران حقوق بشر
رد: رويدادهاي 87
باز هم دستگیری هـــ ـمــجـــ ـنــ ـســـ ــگـــرایان در اصفهان؟؟؟
در سایت گویا و چند سایت دیگر درج شده است
( امروز)
هجوم به منازل شخصی به دليل “بی عفتی”، مسئولين آزار و حبس های خودسرانه را تشديد می کنند، سازمان ديده بان حقوق بشر
(نيويورک، ۲۸ مارس ۲۰۰۸)
- ديده بان حقوق بشر امروز اعلام کرد دستگيری بيش از ۳۰ مرد شرکت کننده در يک مهمانی خصوصی در اصفهان حاکی از تشديد اقدامات مسئولين برای اجرای قوانين “اخلاقی” است و نشان از شکنندگی حقوق اوليه در کشوری دارد که در آن قدرت پليس همواره تضعيف کننده حريم شخصی است.
اين سازمان از مقام های ايران مصرانه می خواهد اين افراد را که گفته می شود در اواخر فوريه دستگير شده اند آزاد کند و اتهام های آنها مبنی روابط هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه، نوشيدن مشروبات الکلی و ساير اعمال “غيراخلاقی” را کنار بگذارد.
جو استورک معاون بخش خاورميانه و شمال آفريقای ديده بان حقوق بشر گفت: “وقتی پليس برای اجرای نوعی اخلاقيات دائما درب منازل را می شکند، اين بدان معناست که حدود را زير پا می نهد و در هر لحظه به حريم خصوصی مردم تجاوز می کند.
”وی افزود: “نظام سرکوبگرايانه ايران با کنترل لباس، رفتار و زندگی شخصی مردم ناقض حقوق بنيادين است.
”منابع داخل ايران به ديده بان حقوق بشر می گويند در ۲۸ و ۲۹ فوريه پليس در اصفهان به منازل شخصی هجوم برده و بيش از ۳۰ مرد را در يک مهمانی دستگير کرده است. اين افراد در حدود چهار هفته است که بدون دسترسی به وکيل و تفهيم اتهام در حبس بسر می برند. گزارش شده است که پليس آنها را برای يافتن “مدارکی” مبنی بر روابط هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه به پزشکی قانونی ارجاع داد.
نيروهای پليس در مه ۲۰۰۷ و در جريان يک مبارزه ملی برای اجرای قوانين مربوط به پوشش به مهمانی خصوصی ديگری در آپارتمانی در اصفهان هجوم آوردند. آنها ۸۷ نفر را از جمله چهار زن و نيز دستکم هشت نفر را که متهم به پوشيدن لباس جنس مخالف کردند، دستگير نمودند. قربانيان اين هجوم به ديده بان حقوق بشر گفته اند پليس بسياری از اين افراد را تا کمر لخت کرد و سپس به ضرب و شتم آنها پرداخت تاجائيکه پشت و صورتهايشان پر از خون شد. گزارش شده است که چند تن دچار شکستگی استخوان شده اند.
در بين دستگير شدگان، ۲۴ مرد به اتهام “تسهيل اعمال جــ ـنـــ ـســـــ ــی و منافی عفت” و نيز داشتن و نوشيدن مشروبات الکلی محاکمه شدند. در ماه ژوئن ۲۰۰۷ دادگاهی در اصفهان همگی آنها را بدليل ارتکاب به برخی از اين موارد مجرم شناخت. بيشتر آنها تا ۸۰ ضربه شلاق و پرداخت جريمه هايی بين ۱۰ تا ۵۰ ميليون ريال (۱۰۰۰ تا ۵۰۰۰ دلار آمريکا) محکوم شدند. اين احکام تحت تجديد نظر قرار دارند و هنوز به اجرا گذارده نشده اند.
بعضی منابع در ايران به ديده بان حقوق بشر گفته اند از هنگام دستگيری های مه ۲۰۰۷ تاکنون پليس نظارت و آزار افراد مرتبط با ۸۷ مرد و يا شخص متهم به روابط هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه را تشديد کرده است. برخی از اين اشخاص تشريح کرده اند که چگونه پليس آنها را دستگير و برای افشای نام ديگران تحت بازجويی قرار داده است.
يکی از دستگير شدگان مرد می گويد: “پليس روی سر من آب ريخت. … آنها مرا تهديد کردند، گفتند “با ما همکاری کن.” … آنها گفتند دنبال همه هستند “تو باند خود را تکميل می کنی، اعضای جديدی می گيری، شما کجا تجمع می کنيد؟” آنها به من گفتند “برو و با افراد ملاقات کن.” به عبارت ديگر، من بايد برای آنها جاسوسی کنم”
ديده بان حقوق بشر مطلع شده است که در دسامبر۲۰۰۷ نيز پليس ۱۶ نفر ديگر را در يک جمع خصوصی دستگير و به پزشکی قانونی فرستاد. مسئولين آنها را پس از چهار روز حبس آزاد کردند.
برخی گزارش های ديگر حاکی از آن است که پليس اصفهان در ماه مارس ۲۰۰۸ نيز چند مرد را از طريق اينترنت به دام انداخت. پليس از طريق پاسخ دادن به آگهی های شخصی بر روی اينترنت اين افراد را دستگير کرد و سپس آنها را برای افشای نام دوستان و سايرين مورد بازجويی قرار داد. پليس پس از دستگيری يکی از اين افراد، تصاوير جنسی چند مرد را بر روی تلفن سيار او پيدا کرد. گفته می شود اين فرد محاکمه و به سه سال زندان محکوم شده است.
قوانين ايران مردانی را که برای اولين بار مرتکب اعمال جــ ـنـــــ ـســـــ ـی هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه شده باشند در صورتيکه عمل دخول صورت گرفته باشد، به مجازات های مختلفی و حداکثر به مرگ محکوم می کند. در مواردی که عمل دخول واقع نشده باشد اين افراد حداکثر ۱۰۰ ضربه شلاق می خورند. زنانی که برای چهارمين بار مرتکب اعمال هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه شده باشند ممکن است به مرگ محکوم شوند. بر اساس قوانين جزايی ايران برای اثبات لــــ ـواط نياز به چهار بار تکرار اعتراف فرد و يا شهادت چهار شاهد “مرد عادل” است. اما قضات می توانند شواهد مبتنی بر قرائن را نيز بپذيرند. گفته می شود پليس برای اثبات وقوع اعمال “منافی عفت” در ماجرای هجوم مه ۲۰۰۷ در اصفهان چهار شاهد آورد.
آخرين احکام مستند شده مجازات اعدام در ايران برای روابط هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه مورد توافق طرفين در مارس ۲۰۰۵ صادر شد. هنوز معلوم نيست آيا اين احکام به مورد اجرا گذارده شدند يا خير. ديده بان حقوق بشر طی مصاحبه های وسيع با مردان و زنان داخل و بيرون از ايران اسنادی از دستگيری و شکنجه های وسيع و خودسرانه بدليل گرايش های جــ ـنــــ ـســــ ـی و يا هويت جنسيتی افراد تهيه کرده است.
منابع غربی گفته اند که در نظام قضايی ايران اتهام رفتارهای هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه مورد رضايت طرفين تبديل به اتهام تجاوز می شود. اما ديده بان حقوق بشر تاکنون هيچ مدرکی در اين باره نيافته است.
جو استورک گفت: “در ايران برای برخی مردم، جاسوس پشت پنجره اتاق خواب و يا صدای در ممکن است به معنای خطر حکم مرگ باشد.” او افزود: “حريم شخصی، آزادی از حبس های خودسرانه و آزادی از شکنجه جزء حقوق بشر محسوب می شوند. پليس و قضات بايد به اين حقوق احترام بگذارند.”
در سایت گویا و چند سایت دیگر درج شده است
( امروز)
هجوم به منازل شخصی به دليل “بی عفتی”، مسئولين آزار و حبس های خودسرانه را تشديد می کنند، سازمان ديده بان حقوق بشر
(نيويورک، ۲۸ مارس ۲۰۰۸)
- ديده بان حقوق بشر امروز اعلام کرد دستگيری بيش از ۳۰ مرد شرکت کننده در يک مهمانی خصوصی در اصفهان حاکی از تشديد اقدامات مسئولين برای اجرای قوانين “اخلاقی” است و نشان از شکنندگی حقوق اوليه در کشوری دارد که در آن قدرت پليس همواره تضعيف کننده حريم شخصی است.
اين سازمان از مقام های ايران مصرانه می خواهد اين افراد را که گفته می شود در اواخر فوريه دستگير شده اند آزاد کند و اتهام های آنها مبنی روابط هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه، نوشيدن مشروبات الکلی و ساير اعمال “غيراخلاقی” را کنار بگذارد.
جو استورک معاون بخش خاورميانه و شمال آفريقای ديده بان حقوق بشر گفت: “وقتی پليس برای اجرای نوعی اخلاقيات دائما درب منازل را می شکند، اين بدان معناست که حدود را زير پا می نهد و در هر لحظه به حريم خصوصی مردم تجاوز می کند.
”وی افزود: “نظام سرکوبگرايانه ايران با کنترل لباس، رفتار و زندگی شخصی مردم ناقض حقوق بنيادين است.
”منابع داخل ايران به ديده بان حقوق بشر می گويند در ۲۸ و ۲۹ فوريه پليس در اصفهان به منازل شخصی هجوم برده و بيش از ۳۰ مرد را در يک مهمانی دستگير کرده است. اين افراد در حدود چهار هفته است که بدون دسترسی به وکيل و تفهيم اتهام در حبس بسر می برند. گزارش شده است که پليس آنها را برای يافتن “مدارکی” مبنی بر روابط هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه به پزشکی قانونی ارجاع داد.
نيروهای پليس در مه ۲۰۰۷ و در جريان يک مبارزه ملی برای اجرای قوانين مربوط به پوشش به مهمانی خصوصی ديگری در آپارتمانی در اصفهان هجوم آوردند. آنها ۸۷ نفر را از جمله چهار زن و نيز دستکم هشت نفر را که متهم به پوشيدن لباس جنس مخالف کردند، دستگير نمودند. قربانيان اين هجوم به ديده بان حقوق بشر گفته اند پليس بسياری از اين افراد را تا کمر لخت کرد و سپس به ضرب و شتم آنها پرداخت تاجائيکه پشت و صورتهايشان پر از خون شد. گزارش شده است که چند تن دچار شکستگی استخوان شده اند.
در بين دستگير شدگان، ۲۴ مرد به اتهام “تسهيل اعمال جــ ـنـــ ـســـــ ــی و منافی عفت” و نيز داشتن و نوشيدن مشروبات الکلی محاکمه شدند. در ماه ژوئن ۲۰۰۷ دادگاهی در اصفهان همگی آنها را بدليل ارتکاب به برخی از اين موارد مجرم شناخت. بيشتر آنها تا ۸۰ ضربه شلاق و پرداخت جريمه هايی بين ۱۰ تا ۵۰ ميليون ريال (۱۰۰۰ تا ۵۰۰۰ دلار آمريکا) محکوم شدند. اين احکام تحت تجديد نظر قرار دارند و هنوز به اجرا گذارده نشده اند.
بعضی منابع در ايران به ديده بان حقوق بشر گفته اند از هنگام دستگيری های مه ۲۰۰۷ تاکنون پليس نظارت و آزار افراد مرتبط با ۸۷ مرد و يا شخص متهم به روابط هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه را تشديد کرده است. برخی از اين اشخاص تشريح کرده اند که چگونه پليس آنها را دستگير و برای افشای نام ديگران تحت بازجويی قرار داده است.
يکی از دستگير شدگان مرد می گويد: “پليس روی سر من آب ريخت. … آنها مرا تهديد کردند، گفتند “با ما همکاری کن.” … آنها گفتند دنبال همه هستند “تو باند خود را تکميل می کنی، اعضای جديدی می گيری، شما کجا تجمع می کنيد؟” آنها به من گفتند “برو و با افراد ملاقات کن.” به عبارت ديگر، من بايد برای آنها جاسوسی کنم”
ديده بان حقوق بشر مطلع شده است که در دسامبر۲۰۰۷ نيز پليس ۱۶ نفر ديگر را در يک جمع خصوصی دستگير و به پزشکی قانونی فرستاد. مسئولين آنها را پس از چهار روز حبس آزاد کردند.
برخی گزارش های ديگر حاکی از آن است که پليس اصفهان در ماه مارس ۲۰۰۸ نيز چند مرد را از طريق اينترنت به دام انداخت. پليس از طريق پاسخ دادن به آگهی های شخصی بر روی اينترنت اين افراد را دستگير کرد و سپس آنها را برای افشای نام دوستان و سايرين مورد بازجويی قرار داد. پليس پس از دستگيری يکی از اين افراد، تصاوير جنسی چند مرد را بر روی تلفن سيار او پيدا کرد. گفته می شود اين فرد محاکمه و به سه سال زندان محکوم شده است.
قوانين ايران مردانی را که برای اولين بار مرتکب اعمال جــ ـنـــــ ـســـــ ـی هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه شده باشند در صورتيکه عمل دخول صورت گرفته باشد، به مجازات های مختلفی و حداکثر به مرگ محکوم می کند. در مواردی که عمل دخول واقع نشده باشد اين افراد حداکثر ۱۰۰ ضربه شلاق می خورند. زنانی که برای چهارمين بار مرتکب اعمال هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه شده باشند ممکن است به مرگ محکوم شوند. بر اساس قوانين جزايی ايران برای اثبات لــــ ـواط نياز به چهار بار تکرار اعتراف فرد و يا شهادت چهار شاهد “مرد عادل” است. اما قضات می توانند شواهد مبتنی بر قرائن را نيز بپذيرند. گفته می شود پليس برای اثبات وقوع اعمال “منافی عفت” در ماجرای هجوم مه ۲۰۰۷ در اصفهان چهار شاهد آورد.
آخرين احکام مستند شده مجازات اعدام در ايران برای روابط هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه مورد توافق طرفين در مارس ۲۰۰۵ صادر شد. هنوز معلوم نيست آيا اين احکام به مورد اجرا گذارده شدند يا خير. ديده بان حقوق بشر طی مصاحبه های وسيع با مردان و زنان داخل و بيرون از ايران اسنادی از دستگيری و شکنجه های وسيع و خودسرانه بدليل گرايش های جــ ـنــــ ـســــ ـی و يا هويت جنسيتی افراد تهيه کرده است.
منابع غربی گفته اند که در نظام قضايی ايران اتهام رفتارهای هــ ـمــــ ـجـــ ـنســــ ــگــ ـرايانه مورد رضايت طرفين تبديل به اتهام تجاوز می شود. اما ديده بان حقوق بشر تاکنون هيچ مدرکی در اين باره نيافته است.
جو استورک گفت: “در ايران برای برخی مردم، جاسوس پشت پنجره اتاق خواب و يا صدای در ممکن است به معنای خطر حکم مرگ باشد.” او افزود: “حريم شخصی، آزادی از حبس های خودسرانه و آزادی از شکنجه جزء حقوق بشر محسوب می شوند. پليس و قضات بايد به اين حقوق احترام بگذارند.”
رد: رويدادهاي 87
در تاریخ 29 مارس وبلاگ پسر بازی وبلاگی را پیشنهاد کرد که به صورت گسترده ای در وبلاگ های دگرباش از آن استقبال شد و بازتاب هایی هم در وبلاگ های غیر دگرباش داشت.
متن دعوت پسر و مطالب دیگران پیرامون این بازی به ترتیب در زیر خواهد آمد:
http://5pesar.wordpress.com/2008/03/29/web
گفته بودم قصد دارم یک بازی وبلاگی راه بندازم، از اونجایی که ایام عید امسال بلاگستان به صورت گسترده ای درگیر بازی های وبلاگی شد و خوشبختانه استقبال خوبی هم از این بازی ها شد فکر می کنم لازمه ما! هم قدری به این مشترک نگاری ها بپردازیم.
موضوع پیشنهادی من برای این بازی! اینه که بنویسیم اولین وبلاگ دگرباشی که دیدیم کدوم وبلاگ بوده و احساسمون ( یا واکنشمون ) چی بوده.
به همین راحتی! ( فکر می کنم این موضوع زیاد وقت نگیره و راحت بشه بهش پرداخت )
منظورم از وبلاگ دگرباش هم وبلاگی است که یا بلاگر اون وبلاگ هــمـــ ـجـــ ـنــــ ـســــ ـگــــرا، دوجـــ ـنــــ ـســـــ ــگـــ ـرا، تــ ـراجنـــ ـســـــــی ( دوجــــ ـنــســـــ ـیـــتی ) باشه و این موضوع رو روی وبلاگش نوشته باشه یا اصلا وبلاگی در این زمینه باشه.
امیدوارم از این طرح استقبال بشه و برای شروع هم 7 بلاگر رو به این بازی دعوت می کنم ( که امیدوارم بزرگی کنند و دعوتم رو رد نکنند ):
بلاگر وبلاگ وب2
بلاگر وبلاگ یک پزشک
بلاگر وبلاگ کمانگیر
بلاگر وبلاگ دلبستگی های مردانه
بلاگر وبلاگ ساقی قهرمان
بلاگر وبلاگ میرزا کسری بختیاری
بلاگر وبلاگ فالش
یادش بخیر، اولین وبلاگ دگرباشی که دیدم وبلاگ دلبستگی های مردانه بود. از اون قدیمی ها است، اون موقع ها منم وبلاگ داشتم ولی چیزی در مورد دگرباشان نمی نوشتم و با اینکه با مفهوم کلمات گــــ ـی و هـــ ـمــــ ـجـــــ ـنــــــ ـســــــ ــگـــ ـرا آشنا بودم ولی تا قبل از اون وبلاگی از یه هم احساسم ندیده بودم.
احساس خیلی خوبی داشتم و بهتره بگم ذوق زده شده بودم، وبلاگ خیلی خوبی بود، پر بود از خبرها و مطالبی که رنگ آدم رو تغییر می دن، یا از خوشحالی سرخت می کنند و یا از ناراحتی کمرنگ!، با ده ها لینک به وبلاگ هایی که بلاگرهاشون از جنس احساسم بودند.
تا مدتها بیننده ثابتش بودم، تک تک لینکهاش رو کلیک می کردم، وقتی فتوگالری زد کلی براش عکس فرستادم و …، اون موقع ها نه از گوگل ریدر خبری بود و نه اصلا از فید که بدونی کی به روز کرده و کی نکرده و بعد بری سراغش به همین خاطر هر روز بهش سر می زدم. تا اینکه کم کم غیر فعال شد ولی گویا جدیدا دوباره در آدرسی جدید برگشته و از این بابت واقعا خوشحالم.
متشکرم بلاگر خوب وبلاگ دلبستگی های مردانه، متشکرم به خاطره ده ها خاطره خوب و عزیز، متشکرم دلبستگی های مردانه.
متن دعوت پسر و مطالب دیگران پیرامون این بازی به ترتیب در زیر خواهد آمد:
http://5pesar.wordpress.com/2008/03/29/web
گفته بودم قصد دارم یک بازی وبلاگی راه بندازم، از اونجایی که ایام عید امسال بلاگستان به صورت گسترده ای درگیر بازی های وبلاگی شد و خوشبختانه استقبال خوبی هم از این بازی ها شد فکر می کنم لازمه ما! هم قدری به این مشترک نگاری ها بپردازیم.
موضوع پیشنهادی من برای این بازی! اینه که بنویسیم اولین وبلاگ دگرباشی که دیدیم کدوم وبلاگ بوده و احساسمون ( یا واکنشمون ) چی بوده.
به همین راحتی! ( فکر می کنم این موضوع زیاد وقت نگیره و راحت بشه بهش پرداخت )
منظورم از وبلاگ دگرباش هم وبلاگی است که یا بلاگر اون وبلاگ هــمـــ ـجـــ ـنــــ ـســــ ـگــــرا، دوجـــ ـنــــ ـســـــ ــگـــ ـرا، تــ ـراجنـــ ـســـــــی ( دوجــــ ـنــســـــ ـیـــتی ) باشه و این موضوع رو روی وبلاگش نوشته باشه یا اصلا وبلاگی در این زمینه باشه.
امیدوارم از این طرح استقبال بشه و برای شروع هم 7 بلاگر رو به این بازی دعوت می کنم ( که امیدوارم بزرگی کنند و دعوتم رو رد نکنند ):
بلاگر وبلاگ وب2
بلاگر وبلاگ یک پزشک
بلاگر وبلاگ کمانگیر
بلاگر وبلاگ دلبستگی های مردانه
بلاگر وبلاگ ساقی قهرمان
بلاگر وبلاگ میرزا کسری بختیاری
بلاگر وبلاگ فالش
یادش بخیر، اولین وبلاگ دگرباشی که دیدم وبلاگ دلبستگی های مردانه بود. از اون قدیمی ها است، اون موقع ها منم وبلاگ داشتم ولی چیزی در مورد دگرباشان نمی نوشتم و با اینکه با مفهوم کلمات گــــ ـی و هـــ ـمــــ ـجـــــ ـنــــــ ـســــــ ــگـــ ـرا آشنا بودم ولی تا قبل از اون وبلاگی از یه هم احساسم ندیده بودم.
احساس خیلی خوبی داشتم و بهتره بگم ذوق زده شده بودم، وبلاگ خیلی خوبی بود، پر بود از خبرها و مطالبی که رنگ آدم رو تغییر می دن، یا از خوشحالی سرخت می کنند و یا از ناراحتی کمرنگ!، با ده ها لینک به وبلاگ هایی که بلاگرهاشون از جنس احساسم بودند.
تا مدتها بیننده ثابتش بودم، تک تک لینکهاش رو کلیک می کردم، وقتی فتوگالری زد کلی براش عکس فرستادم و …، اون موقع ها نه از گوگل ریدر خبری بود و نه اصلا از فید که بدونی کی به روز کرده و کی نکرده و بعد بری سراغش به همین خاطر هر روز بهش سر می زدم. تا اینکه کم کم غیر فعال شد ولی گویا جدیدا دوباره در آدرسی جدید برگشته و از این بابت واقعا خوشحالم.
متشکرم بلاگر خوب وبلاگ دلبستگی های مردانه، متشکرم به خاطره ده ها خاطره خوب و عزیز، متشکرم دلبستگی های مردانه.
رد: رويدادهاي 87
آنچه در جریان است!
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/01/degarbash1
سخن پسر: بازی پیشنهادی پسر با رسیدن به وبلاگ کمانگیر تغییر مسیر داد تا بحث هایی را برانگیزد، آنچه در زیر می خوانید مطالبی است که در وبلاگ های مختلف پیرمون این بحث ( بازی! ) که “نظر شما در مورد دگرباش جنسی بودن چیست” نام گرفته، درج شده است
گفتی است سعی خواهد شد تا اگر مطالب دیگری پیرامون این بحث در وبلاگها درج شد در همین پایگاه نقل شود.
از وبلاگ کمانگیر:
نظر شما در مورد دگرباش بودن، به معنی جنسی، چیه؟ - یک بازی وبلاگی
دیشب با دوست عزیزی در مورد فیلم “فتنه” حرف می زدیم. بحث به مناقشه فلسطین/اسراییل هم کشیده شد و موضوعات دیگری. در انتها این دوست عزیز جمله ای گفت که بنظرم داستان رو خیلی زیبا خلاصه کرد. گفت، “ما ایرانیها از دوچیز متنفریم. یک، نژاد پرستی. دو، عربها”.
زندگی در اینجا بنظرم آدم رو بی غیرت می کنه. در تهران اگر دختری ببینی که “لباس ِ نامناسب” پوشیده، فوری ذهنت می ره سراغ “وظیفه ما در قبال اجتماع”. البته این که احتمالا نمی تونی چشم برداری از طرف هم بی تاثیر نیست در این موضوع. اینطرف دنیا، شاید بدلیل اینکه بیشتر می بینی این پدیده رو، کم کم متقاعد میشی که پوشیه زدن یک نوع لباس پوشیدن ه و “عیان کردن زیبایی های جسمانی” هم نوع دیگری. اگر بخواهی بتوپی به کسی که لباس ِ بدن نمایی پوشیده، کسی به تو خواهد گفت که “از دیدن بانویی که لباس ِ سرتاپا سیاه می پوشه احساس نا امنی می کنم”. با صداقت هم می گه. در نهایت، بهترین توضیح من این ه: بیش از اونکه که مهم باشه کسی چه پوشیده، مهم اینه که آیا در جایی که تو بزرگ شدی، مردم با اون ریخت در خیابون رفت و آمد می کردند یا نه. پذیرش این موضوع یعنی آب پاکی بر “غیرت” ریختن. به تعبیر دیگه، و کمتر محترمانه، این همه یعنی “سرت رو بکن توی زندگی خودت و درباره دیگران حکم صادر نکن”.
این داستان اما فقط در مورد لباس نیست. نوشیدن الکل هست. زندگی جنسی هست. ایمان و عقیده هست. و هزار نظیرش. عملا با بیرون اومدن از جامعه ای نظیر ایران، که درش آدمها انگار لباس فرمی پوشیدند که نه تنها ظاهرشون که خورد و خوراکشون و روابط رختخوابی شون رو هم دیکته می کنه، با این موضوع مواجه می شی که زندگی خیلی هیجان انگیزتر از چیزی ه که آیت الله فلانی یا کشیش بهمانی یا رفیق بیساری تجویز می کنه. این یعنی به عنوان یک انسان آزادیم انتخابهای زیادی کنیم.
در زندگی جنسی ام “مستقیم” هستم و الکل نمی نوشم، بدون اینکه هیچ دلیل مذهبیی پشتش باشه. این اما نباید به اینجا برسه که هرکسی در چهارچوب تنگ ِ ذهن من نمی گنجه رو تکفیر کنم.
این جواب-طوریی بود به این دوست عزیز که بازیی راه انداخته به نام “اولین وبلاگ دگرباشی که دیدم“. با اجازه از این دوست، این دوستان رو دعوت می کنم به بازی ِ عام تری با عنوان “نظر شما در مورد دگرباش بودن، به معنی جنسی، چیه؟”: آزاده، محمود ِ دستنوشته ها (که کله سحری زنگ نزنه “چشمت روشن!”)، وحید، حرف حساب، خورشید خانوم، آوای موج، بیست کیلومتر تا قطب و به آهستگی. بعضی دوستان رو دعوت نکردم از نگرانی اینکه نوشتن در مورد این موضوع ممکنه دردسری درست کنه براشون. این دوستان، دوستان دیگر، و توی خواننده، مرحمت می کنید همین الان بپرید وسط!
از وبلاگ سبیل طلا:
تبليغ برای کنسرت آبجيز
بهمن از ايران برگشته است و طبق معمول انگشتر آخوندی من را فراموش نکرده و به آن انگشتر “نصر من الّله و فتح قريب”م يک انگشتر “سبحان الّله” هم اضافه شد و من خوشحال ام. بهمن از زياد شدن احساسات ميهن پرستی مبتذل می گفت. گويا کار به جايی رسيده که خود “آقايان آخوند ها” هم بی خيال امامان و پيشوايان شده اند و دست به دامان کوروش کبير، سرزمين آريايی، بانک پاسارگاد، سالن اجتماعات وزارت خارجه آريا، سالن آريانا هتل لاله، سالن کوروش، هتل کوروش و سالن آرش کمانگير کلی مثال ديگر که شامل پارسه و داريوش و کوروش و خشايار و بروبکس ستون های تخت جمشيد است.می گويم خوب “آخوند جماعت” اگر قرار باشد انرژی هسته را حق ما بدانند، با اين وضع ابتذال فکری اذهان عمومی و فروهر های گردن جوانان، يک جورهای کیک زرد را ربط می دهند به خود شخص کوروش! يا اينکه دست به دامن شخصيت های “مهم” سينمايی می شوند که سرود “اي ايران” را با صداهای بسيار بد و فالش و فولش و درب و داغان با احساس بخوانند و به آن چاشنی های قومی هم اضافه کنند که يعنی سازمان های غير دولتی آمريکايی (که به دولت آمريکا هيچ ربطی نداريد و پولتان را هم عمه حسين درخشان می دهد) کور خوانديد که هی برای قوم های مختلف در ترکيه ، قبرس، و هند ورک شاپ تعليم دمکراسی ترتيب می دهيد، ما اينجا با يک سرود “ای ايران” می زنیم اشک همه قوم ها در می آوريم، حتی اشک خراسانی های نازک دل مثل آق مهدی سيبستان را.
نمی دانم چه شده است که اين دلير مردان وطن به تازگی جميعاً اشکشان دم مشکشان شده است. اين از آق مهدی که به خاطر يک “کهنه سرود” احساسات پاک اش از چشمانش جاری می شوند، آن از حسين درخشان که از شنيدن پيش بينی اشپيگل مبنی بر انتخاب مجدد احمدی نژاد گريه می کند، حالا هم مظهر انسانيست و انساندوستی جناب آقای آرش کمانگير (متخصص همه چيز از جمله تخصص اش در مهندسی) با نگاهی متفاوت کليپ abc در مورد مساله تبعيض زنان مسلمان در آمريکا را نگاه می کند به شکل معجزه آسايی به انساندوستی و اومانيسم آمريکايی پی می برد و های های اشک می ريزد.
دليل اين نگاه متفاوت جناب کمانگير چيست؟ بعله، آقای کمانگير ياد خشونت های بی حد جمهوری اسلامی ايران به زنان و پوستر های تبليغاتی در مغازه ها عليه زنان بد حجاب افتاده و شديد گريه اش گرفته که ما ايرانی ها چرا نمی توانيم مثل آمريکايی ها “انسان” باشيم چرا که مردم معمولی آمريکا (همانطور که ويیدو نشان می دهد و آدم بايد کور باشد تا نبيند) به دنبال “حق” اند. به قول نيکی در کامنت ها “داداش مستيد و منگ؟ ؟ دو سوم مردم در اين ويديو abc در مقابل ناحقی اي که به زن مسلمان می شود يا هيچ نگفتند يا اينکه تاييد کردند…شما اين مردم معمولی “ordinary people” را کجا ديديد که ما نديديم؟ يا اينکه ديدن “اردينری پیلپل” چشم بصيرت می خواهد که ما نداريم؟
فاطمه مرنيسی يک حرف خوبی از تاريخی که نخبگان مذکر(کسانی که بيشترين سود را از مرد سالاری می برند) نوشته اند، می زند (فاطمه مرنيسی البته مساله جنسيتی و دگرباشی و اينها در کارش نيست و من اين را تعميم می دهم به نخبگان پاسدار ارزش های نرماتيو دگرجنسگرايی). او می گويد اين گفتمان ها تنها در جهت تاريخ سازی نيست که کار می کنند، بلکه آنها ما را به عميق ترين نقطه حافظه مان می برند و حافظه ما را برايمان می سازند، تعليم اش می دهند، تربيت اش می کنند، امامت اش می کنند، از آن پاسداری می کنند و مدام آنرا برای ما بازسازی می کنند.
فاطمه مرنيسی البته اين را در مورد آخوند ها و امام ها و شيخ ها و نخبگان دنيای اسلام می گويد که يک عمر بدن زنان را تبديل به زمين بازی های سياست خودشان کرده اند. حالا برای”آخوند های جديد” غير از زنان، همجنسگرا ها هم شده اند ميدان بازی نخبگان پاسدار حريم دگر جنسگرايی و البته همزمان پاسدار ارزش های انسان ليبرال. اما، آدم چطور می تواند هم ليبرال باشد، هم طرفدار آزادی زنان، هم طرفدار حقوق همجنسگرايان، و هم پاسدار ارزش های نرماتيو دگرجنسگرايی؟ چون آميختن اين ارزش ها باهم کار خيلی آسانی نیست، باید که دست به دامان دوستان “انسان دوست” و “اومانيست” ما در غرب (بخوانيد نخبگان مذکر لیبرال) شد که با موفقيت بسيار بالا و بهينه سازی شديد این کار را انجام داده اند و چرا ما از آنها درس نگيريم و همان کار ها را با چاشنی حماقت بومی، غيرت ملی، و فقدان شعور(که البته این آخری از مصایب فراملیتی ست) انجام ندهیم؟ پس بياييم حالا با ارزش های ليبرال بومی شده مان، به سراغ مساله زنان برويم و برايش سياست ساز کنيم و زنان که تمام شد به عنوان مردان مسئول مساله آزادی و برابری، يک نیم نظر هم به کونی ها و بارونی ها بيندازيم و يک جوری که آبروی ملی نرود سر و ته اين قضيه را هم به هم بدوزيم!!
اين است کوتاه نظری آدم های مثل آقای آرش کمانگير شديداً من را ناراحت می کند، چرا که اينها به دنبال همان “آخوند” بازی سابق اند و همچنان می خواهند نقش “نخبگان مذکر” را بازی کنند و حافظه تاريخی ما را بسازند، تعليم بدهند، تربيت کنند، و از آن پاسداری کنند. اينها آدم های اند که در اين بازی حجاب، ظلمی که به زنان می شود (در هر دو طرف ماجرا) را ول می کنند و اين وسط تنها به فکر اين نقش به شدت “پر اهميت” شان به عنوان “يک تاريخ ساز” اند. پس شلوغ اش می کنند و از بدن زن و حجاب او نهايت استفاده سياسی را می کنند و حتی کمی گريه هم چاشنی اش می کنند که نقش کليدی “نخبه مرد” (بخوانيد خايه مال همه جور قدرت از مرد سالاری گرفته يا آمريکای جهان خوار) را بازی کنند.
روزی که اکبر گنجی اولين سخنرانی اش در آمريکا را کرد من در سالن بودم و از او که در مورد جامعيت و عموميت جهانی حقوق بشر صحبت می کرد در مورد حقوق همجنسگرايان پرسيدم. او از زير پاسخ دادن به سئوال من طفره رفت و از من خواست بی خيال شوم. يک سال بعد در يک سياست بازی تاريخی اکبر گنجی از حقوق همجنسگرايان دفاع کرد. در همان روز ها من از علی افشاری در سخنرانی اش در تورونتو پرسديم که از اينکه کنار آرشام پارسی (يک همجنسگرا) نشسته است چه احساسی دارد و آيا در يک ايران آزاد، به آرشام کمک می کند که حقوق شهروندی برابر با دگرجنس گرايان داشته باشد؟ علی افشاری از اينکه کنار آرشام بود هيچ حسی نداشت و در ايران آزاد آينده (زرشک) به آرشام کمک نمی کرد که به دنبال حقوق شهروندی برابر برود. منتظرم ببينم که آقای افشاری کی به فکر همجنسگرايان می افتند!
امروز اما اتفاق جالب تری دارد می افتد. “نخبگان مذکر” مثل آقای آرش کمانگير به اين نتيجه رسيده اند که با اينکه در زندگی جنسی شان “مستقيم” اند (يعنی کونی نيستند) نبايد باقی آدم ها را هم در اين چهار چوب های “تنگ” بخواهند و بايد همچون يک انسان “ليبرال” خوب به بقيه اجازه بدهند که کونی يا بارونی باشند. پس برای اينکه قبح مساله ريخته شود از باقی وبلاگ نويسان خواسته اند که در اين بازی وبلاگی شرکت کنند و نظر شان را در مورد دگرباش بودن (چی چی بودن؟) به معنی جنسی آن بنويسند (معنی ديگه هم داره؟)!!!
خوب بنده به عنوان کسی که خودم را در همين مورد در وبلاگستان سال هاست که خفه کرده ام مانده ام چه راهی پيشه کنم. خفه بشوم و بگذارم اين بار “آقايون خوش قلب دوستدار آزادی” از “کونی ها” و “بارونی ها” استفاده سياسی کنند و کل اين ماجرا را تبديل کنند به يک معرکه (freak show) که در آن نظرات گوهر بارشان را در مورد “کونی” چيست و چرا “کونی” است در اختيار اذهان عمومی قرار بدهند، يا اينکه به خودم نارنجک ببندم و حمله انتحاری کنم!
خوب من تصميم گرفته ام تا قبل از اينکه خيلی دير شود حمله انتحاری ام را انجام دهم شايد مردم قبل از چرت و پرت گويی هاشان کمی فکر کنند و به خشونت پشت چرت و پرت گويی هاشان فکر کنند. مگر قربانتان گردم همجنسگرايان و دو جنسگرايان و ترنس ها و هرموفروديت ها عجايب خلقت و نديدنی ها هستند که شما مسابقه چه هستند و وقتی اولين بار ديدید شان چه حسی داشتيد، گذاشته ايد؟ مگر با يک مشت موجود از فضا آمده خارجی طرفيد که با اين ابتذال می خواهيد بررسی شان کنيد؟ مگر کار خوب در دنيا کم است که به اين نيکوکاری افتاده ايد؟ مگر شما ها تا به حال کون نداده ايد؟ مگر شما ها تا به حال با فکر همجنس تان جق نزده ايد؟ مگر شما تا به حال خود را با آلت جنسی مخالف تان تصور نکرده ايد؟
حالا اگر کون داده باشيد، اگر از آلت جنسی همجنستان لذت برده باشيد، اگر کير خورده باشيد، اگر کس ليسيده باشيد، اگر لباس زنانه پوشيده باشيد و پستان مصنوعی گذاشته باشيد، اگر لباس مردانه پوشيده باشيد و سيبيل مصنوعی گذاشته باشيد، اگر عمل جراحی انجام داده باشيد تا به جنسيت دلخواه تان رسيده باشيد، اگر همه اينها را انجام داده باشيد، چه می شود؟ سرود اي ايران صدايش کم رنگ تر می شود؟ کوروش کبير در قبر می لرزد؟ انرژی هسته اي به فاک فنا می رود؟ احمدی نژاد انتخاب نمی شود؟
چه اتفاقی می افتد که شما کمر بسته ايد و بازی وبلاگی راه انداخته ايد که دگرباشی چيست و اولين دگرباشی که ديديد چه حسی در شما ايجاد کرد که بعد لطف دوستان گل کند که بيايد با مهر محبت عشق نثار انسانيت کنند که بعله:
همه اینها رو گفتم تا بگم آدمهایی که ازشون به عنوان دگرباش اسم برده میشه، انسانهایی هستند مثل ما بدون هیچ فرقی. تمایل جنسی انسانها از نظر من نه یک نقص، نه یک بیماری که صرفاً یک مسأله شخصیه که جزو حقوق و آزادیهای فردی آدمها باید دیده بشه. اگر کسی مثلاً توی قرمهسبزی به جای نمک، شکر بریزه و با اشتها بخوره، با وجودی که برای من و شما غیرعادی میآد اما اینو صرفاً به حساب تفاوت ذائقه اون آدم میذاریم و نه یک نقص و بیماری، پس چرا نباید به تفاوت ذائقه جنسی انسانها احترام گذاشت
خوب محمود عزيز اگر “دگرباشان” يک آدمهايی هستند مثل شما پس چرا اين بازی وبلاگی؟ چرا اين freak show؟
اين آخوند های ليبرال جديد و “نخبگان مذکر” مدرن که نگاه می کنم حس می کنم که بنده با همان آخوند های خودمان که بهمن هر سال برايم انگشترش را می آورد شايد خيلی راحت تر از اين ورژن ليبرال بومی همراه با غيرت ملی بتوانم کنار بيايم. آدم هايی مثل آرش کمانگير، آق مهدی سيبستان و حسين درخشان، تا بيخ و بن شان مرد سالار است. اينها به قدری مشغول نقش احمقانه تاريخی خودشان و باز توليد مقام تاريخی “نخبه مذکر” هستند، که از همه چيز و همه کس برای اين کار استفاده سياسی می کنند: گاهی زنان، گاهی کارگران، گاهی هم همجنس گرايان، گاهی…،گاهی برای سروده کهنه ملی اشک می ريزند، به حال وطن می انديشند و احساسات پاک مهين پرستی را ترويج می کنند، گاهی نگران موفقيت های قهرمان های ملی می شوند و گريه می کنند و برای قدرت های داخلی دم تکان می دهند، گاهی هم دلشان برای نبودن ارزش های انسانی در وطن می سوزد و برای وطن دوستان آمريکايی دم تکان می دهند.
اما، ما زنان و کونی ها و بارونی ها ايران زمين که مجموعاً ضعيفه های مملکت آريايی مان را تشکيل می دهيم بايد به ايشان گوشزد کنيم:
مرد که گريه نمی کنه! مرد که گريه نمی کنه! مرد که گريه نمی کنه!
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/01/degarbash1
سخن پسر: بازی پیشنهادی پسر با رسیدن به وبلاگ کمانگیر تغییر مسیر داد تا بحث هایی را برانگیزد، آنچه در زیر می خوانید مطالبی است که در وبلاگ های مختلف پیرمون این بحث ( بازی! ) که “نظر شما در مورد دگرباش جنسی بودن چیست” نام گرفته، درج شده است
گفتی است سعی خواهد شد تا اگر مطالب دیگری پیرامون این بحث در وبلاگها درج شد در همین پایگاه نقل شود.
از وبلاگ کمانگیر:
نظر شما در مورد دگرباش بودن، به معنی جنسی، چیه؟ - یک بازی وبلاگی
دیشب با دوست عزیزی در مورد فیلم “فتنه” حرف می زدیم. بحث به مناقشه فلسطین/اسراییل هم کشیده شد و موضوعات دیگری. در انتها این دوست عزیز جمله ای گفت که بنظرم داستان رو خیلی زیبا خلاصه کرد. گفت، “ما ایرانیها از دوچیز متنفریم. یک، نژاد پرستی. دو، عربها”.
زندگی در اینجا بنظرم آدم رو بی غیرت می کنه. در تهران اگر دختری ببینی که “لباس ِ نامناسب” پوشیده، فوری ذهنت می ره سراغ “وظیفه ما در قبال اجتماع”. البته این که احتمالا نمی تونی چشم برداری از طرف هم بی تاثیر نیست در این موضوع. اینطرف دنیا، شاید بدلیل اینکه بیشتر می بینی این پدیده رو، کم کم متقاعد میشی که پوشیه زدن یک نوع لباس پوشیدن ه و “عیان کردن زیبایی های جسمانی” هم نوع دیگری. اگر بخواهی بتوپی به کسی که لباس ِ بدن نمایی پوشیده، کسی به تو خواهد گفت که “از دیدن بانویی که لباس ِ سرتاپا سیاه می پوشه احساس نا امنی می کنم”. با صداقت هم می گه. در نهایت، بهترین توضیح من این ه: بیش از اونکه که مهم باشه کسی چه پوشیده، مهم اینه که آیا در جایی که تو بزرگ شدی، مردم با اون ریخت در خیابون رفت و آمد می کردند یا نه. پذیرش این موضوع یعنی آب پاکی بر “غیرت” ریختن. به تعبیر دیگه، و کمتر محترمانه، این همه یعنی “سرت رو بکن توی زندگی خودت و درباره دیگران حکم صادر نکن”.
این داستان اما فقط در مورد لباس نیست. نوشیدن الکل هست. زندگی جنسی هست. ایمان و عقیده هست. و هزار نظیرش. عملا با بیرون اومدن از جامعه ای نظیر ایران، که درش آدمها انگار لباس فرمی پوشیدند که نه تنها ظاهرشون که خورد و خوراکشون و روابط رختخوابی شون رو هم دیکته می کنه، با این موضوع مواجه می شی که زندگی خیلی هیجان انگیزتر از چیزی ه که آیت الله فلانی یا کشیش بهمانی یا رفیق بیساری تجویز می کنه. این یعنی به عنوان یک انسان آزادیم انتخابهای زیادی کنیم.
در زندگی جنسی ام “مستقیم” هستم و الکل نمی نوشم، بدون اینکه هیچ دلیل مذهبیی پشتش باشه. این اما نباید به اینجا برسه که هرکسی در چهارچوب تنگ ِ ذهن من نمی گنجه رو تکفیر کنم.
این جواب-طوریی بود به این دوست عزیز که بازیی راه انداخته به نام “اولین وبلاگ دگرباشی که دیدم“. با اجازه از این دوست، این دوستان رو دعوت می کنم به بازی ِ عام تری با عنوان “نظر شما در مورد دگرباش بودن، به معنی جنسی، چیه؟”: آزاده، محمود ِ دستنوشته ها (که کله سحری زنگ نزنه “چشمت روشن!”)، وحید، حرف حساب، خورشید خانوم، آوای موج، بیست کیلومتر تا قطب و به آهستگی. بعضی دوستان رو دعوت نکردم از نگرانی اینکه نوشتن در مورد این موضوع ممکنه دردسری درست کنه براشون. این دوستان، دوستان دیگر، و توی خواننده، مرحمت می کنید همین الان بپرید وسط!
از وبلاگ سبیل طلا:
تبليغ برای کنسرت آبجيز
بهمن از ايران برگشته است و طبق معمول انگشتر آخوندی من را فراموش نکرده و به آن انگشتر “نصر من الّله و فتح قريب”م يک انگشتر “سبحان الّله” هم اضافه شد و من خوشحال ام. بهمن از زياد شدن احساسات ميهن پرستی مبتذل می گفت. گويا کار به جايی رسيده که خود “آقايان آخوند ها” هم بی خيال امامان و پيشوايان شده اند و دست به دامان کوروش کبير، سرزمين آريايی، بانک پاسارگاد، سالن اجتماعات وزارت خارجه آريا، سالن آريانا هتل لاله، سالن کوروش، هتل کوروش و سالن آرش کمانگير کلی مثال ديگر که شامل پارسه و داريوش و کوروش و خشايار و بروبکس ستون های تخت جمشيد است.می گويم خوب “آخوند جماعت” اگر قرار باشد انرژی هسته را حق ما بدانند، با اين وضع ابتذال فکری اذهان عمومی و فروهر های گردن جوانان، يک جورهای کیک زرد را ربط می دهند به خود شخص کوروش! يا اينکه دست به دامن شخصيت های “مهم” سينمايی می شوند که سرود “اي ايران” را با صداهای بسيار بد و فالش و فولش و درب و داغان با احساس بخوانند و به آن چاشنی های قومی هم اضافه کنند که يعنی سازمان های غير دولتی آمريکايی (که به دولت آمريکا هيچ ربطی نداريد و پولتان را هم عمه حسين درخشان می دهد) کور خوانديد که هی برای قوم های مختلف در ترکيه ، قبرس، و هند ورک شاپ تعليم دمکراسی ترتيب می دهيد، ما اينجا با يک سرود “ای ايران” می زنیم اشک همه قوم ها در می آوريم، حتی اشک خراسانی های نازک دل مثل آق مهدی سيبستان را.
نمی دانم چه شده است که اين دلير مردان وطن به تازگی جميعاً اشکشان دم مشکشان شده است. اين از آق مهدی که به خاطر يک “کهنه سرود” احساسات پاک اش از چشمانش جاری می شوند، آن از حسين درخشان که از شنيدن پيش بينی اشپيگل مبنی بر انتخاب مجدد احمدی نژاد گريه می کند، حالا هم مظهر انسانيست و انساندوستی جناب آقای آرش کمانگير (متخصص همه چيز از جمله تخصص اش در مهندسی) با نگاهی متفاوت کليپ abc در مورد مساله تبعيض زنان مسلمان در آمريکا را نگاه می کند به شکل معجزه آسايی به انساندوستی و اومانيسم آمريکايی پی می برد و های های اشک می ريزد.
دليل اين نگاه متفاوت جناب کمانگير چيست؟ بعله، آقای کمانگير ياد خشونت های بی حد جمهوری اسلامی ايران به زنان و پوستر های تبليغاتی در مغازه ها عليه زنان بد حجاب افتاده و شديد گريه اش گرفته که ما ايرانی ها چرا نمی توانيم مثل آمريکايی ها “انسان” باشيم چرا که مردم معمولی آمريکا (همانطور که ويیدو نشان می دهد و آدم بايد کور باشد تا نبيند) به دنبال “حق” اند. به قول نيکی در کامنت ها “داداش مستيد و منگ؟ ؟ دو سوم مردم در اين ويديو abc در مقابل ناحقی اي که به زن مسلمان می شود يا هيچ نگفتند يا اينکه تاييد کردند…شما اين مردم معمولی “ordinary people” را کجا ديديد که ما نديديم؟ يا اينکه ديدن “اردينری پیلپل” چشم بصيرت می خواهد که ما نداريم؟
فاطمه مرنيسی يک حرف خوبی از تاريخی که نخبگان مذکر(کسانی که بيشترين سود را از مرد سالاری می برند) نوشته اند، می زند (فاطمه مرنيسی البته مساله جنسيتی و دگرباشی و اينها در کارش نيست و من اين را تعميم می دهم به نخبگان پاسدار ارزش های نرماتيو دگرجنسگرايی). او می گويد اين گفتمان ها تنها در جهت تاريخ سازی نيست که کار می کنند، بلکه آنها ما را به عميق ترين نقطه حافظه مان می برند و حافظه ما را برايمان می سازند، تعليم اش می دهند، تربيت اش می کنند، امامت اش می کنند، از آن پاسداری می کنند و مدام آنرا برای ما بازسازی می کنند.
فاطمه مرنيسی البته اين را در مورد آخوند ها و امام ها و شيخ ها و نخبگان دنيای اسلام می گويد که يک عمر بدن زنان را تبديل به زمين بازی های سياست خودشان کرده اند. حالا برای”آخوند های جديد” غير از زنان، همجنسگرا ها هم شده اند ميدان بازی نخبگان پاسدار حريم دگر جنسگرايی و البته همزمان پاسدار ارزش های انسان ليبرال. اما، آدم چطور می تواند هم ليبرال باشد، هم طرفدار آزادی زنان، هم طرفدار حقوق همجنسگرايان، و هم پاسدار ارزش های نرماتيو دگرجنسگرايی؟ چون آميختن اين ارزش ها باهم کار خيلی آسانی نیست، باید که دست به دامان دوستان “انسان دوست” و “اومانيست” ما در غرب (بخوانيد نخبگان مذکر لیبرال) شد که با موفقيت بسيار بالا و بهينه سازی شديد این کار را انجام داده اند و چرا ما از آنها درس نگيريم و همان کار ها را با چاشنی حماقت بومی، غيرت ملی، و فقدان شعور(که البته این آخری از مصایب فراملیتی ست) انجام ندهیم؟ پس بياييم حالا با ارزش های ليبرال بومی شده مان، به سراغ مساله زنان برويم و برايش سياست ساز کنيم و زنان که تمام شد به عنوان مردان مسئول مساله آزادی و برابری، يک نیم نظر هم به کونی ها و بارونی ها بيندازيم و يک جوری که آبروی ملی نرود سر و ته اين قضيه را هم به هم بدوزيم!!
اين است کوتاه نظری آدم های مثل آقای آرش کمانگير شديداً من را ناراحت می کند، چرا که اينها به دنبال همان “آخوند” بازی سابق اند و همچنان می خواهند نقش “نخبگان مذکر” را بازی کنند و حافظه تاريخی ما را بسازند، تعليم بدهند، تربيت کنند، و از آن پاسداری کنند. اينها آدم های اند که در اين بازی حجاب، ظلمی که به زنان می شود (در هر دو طرف ماجرا) را ول می کنند و اين وسط تنها به فکر اين نقش به شدت “پر اهميت” شان به عنوان “يک تاريخ ساز” اند. پس شلوغ اش می کنند و از بدن زن و حجاب او نهايت استفاده سياسی را می کنند و حتی کمی گريه هم چاشنی اش می کنند که نقش کليدی “نخبه مرد” (بخوانيد خايه مال همه جور قدرت از مرد سالاری گرفته يا آمريکای جهان خوار) را بازی کنند.
روزی که اکبر گنجی اولين سخنرانی اش در آمريکا را کرد من در سالن بودم و از او که در مورد جامعيت و عموميت جهانی حقوق بشر صحبت می کرد در مورد حقوق همجنسگرايان پرسيدم. او از زير پاسخ دادن به سئوال من طفره رفت و از من خواست بی خيال شوم. يک سال بعد در يک سياست بازی تاريخی اکبر گنجی از حقوق همجنسگرايان دفاع کرد. در همان روز ها من از علی افشاری در سخنرانی اش در تورونتو پرسديم که از اينکه کنار آرشام پارسی (يک همجنسگرا) نشسته است چه احساسی دارد و آيا در يک ايران آزاد، به آرشام کمک می کند که حقوق شهروندی برابر با دگرجنس گرايان داشته باشد؟ علی افشاری از اينکه کنار آرشام بود هيچ حسی نداشت و در ايران آزاد آينده (زرشک) به آرشام کمک نمی کرد که به دنبال حقوق شهروندی برابر برود. منتظرم ببينم که آقای افشاری کی به فکر همجنسگرايان می افتند!
امروز اما اتفاق جالب تری دارد می افتد. “نخبگان مذکر” مثل آقای آرش کمانگير به اين نتيجه رسيده اند که با اينکه در زندگی جنسی شان “مستقيم” اند (يعنی کونی نيستند) نبايد باقی آدم ها را هم در اين چهار چوب های “تنگ” بخواهند و بايد همچون يک انسان “ليبرال” خوب به بقيه اجازه بدهند که کونی يا بارونی باشند. پس برای اينکه قبح مساله ريخته شود از باقی وبلاگ نويسان خواسته اند که در اين بازی وبلاگی شرکت کنند و نظر شان را در مورد دگرباش بودن (چی چی بودن؟) به معنی جنسی آن بنويسند (معنی ديگه هم داره؟)!!!
خوب بنده به عنوان کسی که خودم را در همين مورد در وبلاگستان سال هاست که خفه کرده ام مانده ام چه راهی پيشه کنم. خفه بشوم و بگذارم اين بار “آقايون خوش قلب دوستدار آزادی” از “کونی ها” و “بارونی ها” استفاده سياسی کنند و کل اين ماجرا را تبديل کنند به يک معرکه (freak show) که در آن نظرات گوهر بارشان را در مورد “کونی” چيست و چرا “کونی” است در اختيار اذهان عمومی قرار بدهند، يا اينکه به خودم نارنجک ببندم و حمله انتحاری کنم!
خوب من تصميم گرفته ام تا قبل از اينکه خيلی دير شود حمله انتحاری ام را انجام دهم شايد مردم قبل از چرت و پرت گويی هاشان کمی فکر کنند و به خشونت پشت چرت و پرت گويی هاشان فکر کنند. مگر قربانتان گردم همجنسگرايان و دو جنسگرايان و ترنس ها و هرموفروديت ها عجايب خلقت و نديدنی ها هستند که شما مسابقه چه هستند و وقتی اولين بار ديدید شان چه حسی داشتيد، گذاشته ايد؟ مگر با يک مشت موجود از فضا آمده خارجی طرفيد که با اين ابتذال می خواهيد بررسی شان کنيد؟ مگر کار خوب در دنيا کم است که به اين نيکوکاری افتاده ايد؟ مگر شما ها تا به حال کون نداده ايد؟ مگر شما ها تا به حال با فکر همجنس تان جق نزده ايد؟ مگر شما تا به حال خود را با آلت جنسی مخالف تان تصور نکرده ايد؟
حالا اگر کون داده باشيد، اگر از آلت جنسی همجنستان لذت برده باشيد، اگر کير خورده باشيد، اگر کس ليسيده باشيد، اگر لباس زنانه پوشيده باشيد و پستان مصنوعی گذاشته باشيد، اگر لباس مردانه پوشيده باشيد و سيبيل مصنوعی گذاشته باشيد، اگر عمل جراحی انجام داده باشيد تا به جنسيت دلخواه تان رسيده باشيد، اگر همه اينها را انجام داده باشيد، چه می شود؟ سرود اي ايران صدايش کم رنگ تر می شود؟ کوروش کبير در قبر می لرزد؟ انرژی هسته اي به فاک فنا می رود؟ احمدی نژاد انتخاب نمی شود؟
چه اتفاقی می افتد که شما کمر بسته ايد و بازی وبلاگی راه انداخته ايد که دگرباشی چيست و اولين دگرباشی که ديديد چه حسی در شما ايجاد کرد که بعد لطف دوستان گل کند که بيايد با مهر محبت عشق نثار انسانيت کنند که بعله:
همه اینها رو گفتم تا بگم آدمهایی که ازشون به عنوان دگرباش اسم برده میشه، انسانهایی هستند مثل ما بدون هیچ فرقی. تمایل جنسی انسانها از نظر من نه یک نقص، نه یک بیماری که صرفاً یک مسأله شخصیه که جزو حقوق و آزادیهای فردی آدمها باید دیده بشه. اگر کسی مثلاً توی قرمهسبزی به جای نمک، شکر بریزه و با اشتها بخوره، با وجودی که برای من و شما غیرعادی میآد اما اینو صرفاً به حساب تفاوت ذائقه اون آدم میذاریم و نه یک نقص و بیماری، پس چرا نباید به تفاوت ذائقه جنسی انسانها احترام گذاشت
خوب محمود عزيز اگر “دگرباشان” يک آدمهايی هستند مثل شما پس چرا اين بازی وبلاگی؟ چرا اين freak show؟
اين آخوند های ليبرال جديد و “نخبگان مذکر” مدرن که نگاه می کنم حس می کنم که بنده با همان آخوند های خودمان که بهمن هر سال برايم انگشترش را می آورد شايد خيلی راحت تر از اين ورژن ليبرال بومی همراه با غيرت ملی بتوانم کنار بيايم. آدم هايی مثل آرش کمانگير، آق مهدی سيبستان و حسين درخشان، تا بيخ و بن شان مرد سالار است. اينها به قدری مشغول نقش احمقانه تاريخی خودشان و باز توليد مقام تاريخی “نخبه مذکر” هستند، که از همه چيز و همه کس برای اين کار استفاده سياسی می کنند: گاهی زنان، گاهی کارگران، گاهی هم همجنس گرايان، گاهی…،گاهی برای سروده کهنه ملی اشک می ريزند، به حال وطن می انديشند و احساسات پاک مهين پرستی را ترويج می کنند، گاهی نگران موفقيت های قهرمان های ملی می شوند و گريه می کنند و برای قدرت های داخلی دم تکان می دهند، گاهی هم دلشان برای نبودن ارزش های انسانی در وطن می سوزد و برای وطن دوستان آمريکايی دم تکان می دهند.
اما، ما زنان و کونی ها و بارونی ها ايران زمين که مجموعاً ضعيفه های مملکت آريايی مان را تشکيل می دهيم بايد به ايشان گوشزد کنيم:
مرد که گريه نمی کنه! مرد که گريه نمی کنه! مرد که گريه نمی کنه!
رد: رويدادهاي 87
آنچه در جریان است!
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/01/degarbash1
از وبلاگ دستنوشته ها:
دگرباشی
آرش خواسته که نظرم رو درباره دگرباشی (معادل Queer) بنویسم. اگر چهار سال پیش بود، قطعاً این مطلب طور دیگری از آب در میآمد. زندگی در جامعهای چندفرهنگی مثل کانادا که خود را موزائیکی از فرهنگها میدونه، مواضع و دیدگاههای آدمها رو از مطلقنگری رها کرده و آزادی عمل بیشتری در فکرکردن و آزاداندیشی به انسان میده.
سال 78 یا 79، زمانی که در خوابگاه کوی دانشگاه شهیدبهشتی زندگی میکردم. یکی از بچهها که هماتاق بودیم، یک دوست دختر اینترنتی پیدا کرده بود و بچههای اتاق رو مرتباً از داستان آپدیت میکرد. تا ایتکه یک شب در اتاق را زدند و گفتند که فلانی تلفن دارد. اولین بار بود که منتظر تلفنش بود. مثل فنر از جا پرید. رفت و با لب و لوچه آویزون برگشت. وقتی پرسیدیم چی شد؟ فقط گفت صداش یک جوری بود. با هم قرار گذاشته بودند. وقتی روز موعود از اولین و آخرین dateاش با اون شخص برگشت گفت که طرف یک پسر گی بوده که خودش رو دختر معرفی کرده. از آنجا که هیچکدام آن کسی نبودند که انتظارش رو داشتند رابطه در همین مقطع متوقف شد اما از اینجا بود که فهمیدم همجنسگراها در تهران کلوپهای زیرزمینی دارند دورههای هفتگی و یه جور تشکیلات مخفی.
با اولین دختری که در وینیپگ آشنا شدم یک دختر لزبین اهل نیس فرانسه بود. آگوست 2006 وقتی تازه از تورنتو به وینیپگ آمده بودم، در محلی که اقامت داشتم دختر تقریباً 20-22 سالهای کار میکرد که از یکی از مسافرها همون روزهای اول شنیدم که لزبینه. وقتی روز دوم که سر صحبت رو باهاش باز کردم و آلبوم عکسهایش رو برام آورد و دوست دخترش رو بهم معرفی کرد دیگه جای شکی باقی نمونده موند. در طول دو هفتهای که در اون محل اقامت داشتم باهم خیلی صمیمی شدیم. هنوز هم دورادور در تماسیم. دختر فوقالعادهای بود. از دانشجوهایی بود که چند ماه قبلش در شورشهای دانشجویی فرانسه برعلیه تغییر قانون کار نقش داشت. کلی مطالعه کرده بود. میشد باهاش از کامو و کافکا گرفته تا امپرسیونیسم و وضعیت سیاسی دنیا و جنگ عراق حرف زد و کلی نظر پخته ازش گرفت. همون موقعها ازش اینجا یک عکس و یک داستان مفصل هم گذاشته بودم.
توی همون خوابگاهی که بالاتر ازش یاد کردم، دوست عزیز دیگهای داشتم که همیشه از بحث باهاش لذت میبردم. کلی کتاب خونده و باسواد بود. توی یک دوره هم فعالیت سیاسی داشت. از طریق اینترنت همچنان باهاش درتماس بودم . تا اینکه کمتر از یک سال پیش بهم گفت میخواد اعترافی بکنه و گفت از بچگی گی بوده. شوکه شده بودم. نه از اینکه گی بودن عجیب باشه، از اینکه ما با هم دوستانی نزدیک بودیم و من هیچ وقت به این مسأله پی نبرده بودم. تلاش کردم کمکش کنم برای خروج از ایران. تابستون گذشته در سفر تورنتو با آرشام پارسی قراری گذاشتم تا در این مورد ازش راهنمایی بگیرم. آرشام رو هم جوون جالبی دیدم، هرچند توی همون یک ساعتی که با هم گپ زدیم، در بعضی چیزها اختلاف نظرهای جدی باهاش پیدا کردم اما به به نظرم انسان خیلی محترمی آمد.
همه اینها رو گفتم تا بگم آدمهایی که ازشون به عنوان دگرباش اسم برده میشه، انسانهایی هستند مثل ما بدون هیچ فرقی. تمایل جنسی انسانها از نظر من نه یک نقص، نه یک بیماری که صرفاً یک مسأله شخصیه که جزو حقوق و آزادیهای فردی آدمها باید دیده بشه. اگر کسی مثلاً توی قرمهسبزی به جای نمک، شکر بریزه و با اشتها بخوره، با وجودی که برای من و شما غیرعادی میآد اما اینو صرفاً به حساب تفاوت ذائقه اون آدم میذاریم و نه یک نقص و بیماری، پس چرا نباید به تفاوت ذائقه جنسی انسانها احترام گذاشت؟
پ.ن: دگرباش معادل فارسی نسبتاً جدیدی برای واژه Queer است. کوئیر به شخصی گفته میشود که گی، لزبین، دوجنسگرا و یا ترنسجندر باشد. معادل ترنسجندر در فارسی نمیدونم چیه اما به افرادی اتلاق میشه که علائم بیولوژیکی یک جنس رو دارند اما تمایلات جنس مخالف مثل تمایل پوشیدن لباس پسرانه توسط یک دختر.
پ.ن: این داستان نازلی (سیبیل طلا) رو به شدت عصبانی کرده. مطلبش رو اینجا بخونین.
از وبلاگ روی خط وحید:
دگرباشی جــ ـنـــ ــســـــــــ ــی و دیگر هیچ!
بازی وبلاگی از نوع دگر و دعوتی از آرش عزیز
شرکتکنندگان در این بازی باید نظر خود را در مورد کسانی بگویند که در امور جنسی فقط از همنوعان خود لذت میبرند و یا از همنوعان خود هم لذت میبرند، برخلاف کسانی که فقط با جنس مخالفشان عشقبازی میکنند. کسانی که «پسر» (کسی که شالوده این بازی را بنا نهاده) از آنها به عنوان «دگر باش جنسی» یاد میکند.
شاید برای شرکت در این بازی اشاره به این پستم کافی باشد (با تأکید بر قسمت نقل قول شده در نظرات) ولی به عنوان یک «دگر نباش» طور صریح عرض میکنم که افراد مذکور را درست مثل خانمهائی که تنها حاضرند یک مرد آنها را به اوج لذت جنسی برساند و آقایانی که فقط زن را شایسته همخوابگی میدانند دارای حق لذت بردن جنسی از هر نوعی که میپسندند٬ میدانم.
حتی اگر به زعم کسانی این یک بیماری باشد (خواه در مانپذیر خواه لاعلاج) بسیار بدیهی است که این بیماری فرضی نمیتواند ناقض آزادی آنان در انجام کاری باشد که طرفینش با علم و تمایل انجام میدهند ولی مخالفان عقیده من به دارندگان این استدلال محدود نمیشوند. کسانی هستند که به فسلفه وجودی تفاوت جنسی زن و مرد استناد میکنند و «تولید مثل» را دلیلی برای اشتباه بودن این رفتار جنسی میدانند. با فرض درست بودن این دلیل آیا میتوان برای امور شخصی مردم تعیین تکلیف کرد؟ (مجازات؟!)
***
طبیعی است که معتقدین به مرام و مسلکی که برای آمدن به این دنیا و گذران زندگی و رفتن از آن انگیزه و هدفی تعریف شده دارند٬ راه و روش زندگیشان را از آن اهداف و تعاریف استخراج میکنند مثلاً عدهای از آنها نوشیدن الکل را بخاطر دستورات دینیشان مجاز نمیدانند ولی در استفاده از مواد مخدر مشکل شرعی ندارند.
در میان آدمهای بسیار محترمی که معتقدند دین و مکتب آنها (الهی یا غیر الهی) بر حق است و برترین روش موجود زندگی است* و زندگیشان را از روی دستورات آن دنبال میکنند، احمقهائی هم هستند که معتقدند دستورات دینیشان باید قانون قضائی عالمگیر هم بشود تا بقیه به زور هم که شده از گمراهی نجات پیدا کنند. این احمقها که از آنها به «بنیادگرا» یاد میشود در هر جامعهای که به قدرت رسیدند به اعتقادشان جامه عمل پوشانده و تک تک افرادی را که در حیطه جغرافیائی قدرتشان وجود دارد ملزم به رعایت این قوانین یا پذیرفتن عواقب تمرد از آن میکنند.
عدهای از آنها کشوری را اشغال میکنند و مردمش را کشتار٬ چون کتاب دینیشان آن سرزمین را متعلق به خودشان میداند و عدهای از آنها دموکراسی را اینطور میدانند که اگر بر فرض روزی ۹۸.۲درصد مردم به یک دین اعتقاد داشته باشند و یک نوع حکومت را بپسندند هیچ کس در آن جامعه حق انجام هیچکاری خلاف آن دین را ندارد حتی اگر آن کار مخل آسایش و زندگی دیگران نباشد. دموکراسی بنیادگراها فاقد اصل اساسی آزادی فردی و حقوق بدیهی است. غیر همفکران در این جامعه برای راحتی از گزند دیکتاتوری اکثریت مجبورند جلای وطن کرده و از حوزه قدرت آنها خارج شوند چون در آن جامعه کسی میتواند دیگر هیچ باشد فقط بخاطراینکه با همنوعی رضایتمندانه سـکــس داشته٬ از او سلب حیات میشود چون بقیه از نوعی دیگر لذت میبرند.
*بدون این اعتقاد که تن به دستوراتی که دلایلش را نمیدانند٬ نمیدهند.
پ.ن: چند نفر مثل دوستی که الآن کنار من ایستاده این دو مرد را دیوانه میدانند؟!
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/01/degarbash1
از وبلاگ دستنوشته ها:
دگرباشی
آرش خواسته که نظرم رو درباره دگرباشی (معادل Queer) بنویسم. اگر چهار سال پیش بود، قطعاً این مطلب طور دیگری از آب در میآمد. زندگی در جامعهای چندفرهنگی مثل کانادا که خود را موزائیکی از فرهنگها میدونه، مواضع و دیدگاههای آدمها رو از مطلقنگری رها کرده و آزادی عمل بیشتری در فکرکردن و آزاداندیشی به انسان میده.
سال 78 یا 79، زمانی که در خوابگاه کوی دانشگاه شهیدبهشتی زندگی میکردم. یکی از بچهها که هماتاق بودیم، یک دوست دختر اینترنتی پیدا کرده بود و بچههای اتاق رو مرتباً از داستان آپدیت میکرد. تا ایتکه یک شب در اتاق را زدند و گفتند که فلانی تلفن دارد. اولین بار بود که منتظر تلفنش بود. مثل فنر از جا پرید. رفت و با لب و لوچه آویزون برگشت. وقتی پرسیدیم چی شد؟ فقط گفت صداش یک جوری بود. با هم قرار گذاشته بودند. وقتی روز موعود از اولین و آخرین dateاش با اون شخص برگشت گفت که طرف یک پسر گی بوده که خودش رو دختر معرفی کرده. از آنجا که هیچکدام آن کسی نبودند که انتظارش رو داشتند رابطه در همین مقطع متوقف شد اما از اینجا بود که فهمیدم همجنسگراها در تهران کلوپهای زیرزمینی دارند دورههای هفتگی و یه جور تشکیلات مخفی.
با اولین دختری که در وینیپگ آشنا شدم یک دختر لزبین اهل نیس فرانسه بود. آگوست 2006 وقتی تازه از تورنتو به وینیپگ آمده بودم، در محلی که اقامت داشتم دختر تقریباً 20-22 سالهای کار میکرد که از یکی از مسافرها همون روزهای اول شنیدم که لزبینه. وقتی روز دوم که سر صحبت رو باهاش باز کردم و آلبوم عکسهایش رو برام آورد و دوست دخترش رو بهم معرفی کرد دیگه جای شکی باقی نمونده موند. در طول دو هفتهای که در اون محل اقامت داشتم باهم خیلی صمیمی شدیم. هنوز هم دورادور در تماسیم. دختر فوقالعادهای بود. از دانشجوهایی بود که چند ماه قبلش در شورشهای دانشجویی فرانسه برعلیه تغییر قانون کار نقش داشت. کلی مطالعه کرده بود. میشد باهاش از کامو و کافکا گرفته تا امپرسیونیسم و وضعیت سیاسی دنیا و جنگ عراق حرف زد و کلی نظر پخته ازش گرفت. همون موقعها ازش اینجا یک عکس و یک داستان مفصل هم گذاشته بودم.
توی همون خوابگاهی که بالاتر ازش یاد کردم، دوست عزیز دیگهای داشتم که همیشه از بحث باهاش لذت میبردم. کلی کتاب خونده و باسواد بود. توی یک دوره هم فعالیت سیاسی داشت. از طریق اینترنت همچنان باهاش درتماس بودم . تا اینکه کمتر از یک سال پیش بهم گفت میخواد اعترافی بکنه و گفت از بچگی گی بوده. شوکه شده بودم. نه از اینکه گی بودن عجیب باشه، از اینکه ما با هم دوستانی نزدیک بودیم و من هیچ وقت به این مسأله پی نبرده بودم. تلاش کردم کمکش کنم برای خروج از ایران. تابستون گذشته در سفر تورنتو با آرشام پارسی قراری گذاشتم تا در این مورد ازش راهنمایی بگیرم. آرشام رو هم جوون جالبی دیدم، هرچند توی همون یک ساعتی که با هم گپ زدیم، در بعضی چیزها اختلاف نظرهای جدی باهاش پیدا کردم اما به به نظرم انسان خیلی محترمی آمد.
همه اینها رو گفتم تا بگم آدمهایی که ازشون به عنوان دگرباش اسم برده میشه، انسانهایی هستند مثل ما بدون هیچ فرقی. تمایل جنسی انسانها از نظر من نه یک نقص، نه یک بیماری که صرفاً یک مسأله شخصیه که جزو حقوق و آزادیهای فردی آدمها باید دیده بشه. اگر کسی مثلاً توی قرمهسبزی به جای نمک، شکر بریزه و با اشتها بخوره، با وجودی که برای من و شما غیرعادی میآد اما اینو صرفاً به حساب تفاوت ذائقه اون آدم میذاریم و نه یک نقص و بیماری، پس چرا نباید به تفاوت ذائقه جنسی انسانها احترام گذاشت؟
پ.ن: دگرباش معادل فارسی نسبتاً جدیدی برای واژه Queer است. کوئیر به شخصی گفته میشود که گی، لزبین، دوجنسگرا و یا ترنسجندر باشد. معادل ترنسجندر در فارسی نمیدونم چیه اما به افرادی اتلاق میشه که علائم بیولوژیکی یک جنس رو دارند اما تمایلات جنس مخالف مثل تمایل پوشیدن لباس پسرانه توسط یک دختر.
پ.ن: این داستان نازلی (سیبیل طلا) رو به شدت عصبانی کرده. مطلبش رو اینجا بخونین.
از وبلاگ روی خط وحید:
دگرباشی جــ ـنـــ ــســـــــــ ــی و دیگر هیچ!
بازی وبلاگی از نوع دگر و دعوتی از آرش عزیز
شرکتکنندگان در این بازی باید نظر خود را در مورد کسانی بگویند که در امور جنسی فقط از همنوعان خود لذت میبرند و یا از همنوعان خود هم لذت میبرند، برخلاف کسانی که فقط با جنس مخالفشان عشقبازی میکنند. کسانی که «پسر» (کسی که شالوده این بازی را بنا نهاده) از آنها به عنوان «دگر باش جنسی» یاد میکند.
شاید برای شرکت در این بازی اشاره به این پستم کافی باشد (با تأکید بر قسمت نقل قول شده در نظرات) ولی به عنوان یک «دگر نباش» طور صریح عرض میکنم که افراد مذکور را درست مثل خانمهائی که تنها حاضرند یک مرد آنها را به اوج لذت جنسی برساند و آقایانی که فقط زن را شایسته همخوابگی میدانند دارای حق لذت بردن جنسی از هر نوعی که میپسندند٬ میدانم.
حتی اگر به زعم کسانی این یک بیماری باشد (خواه در مانپذیر خواه لاعلاج) بسیار بدیهی است که این بیماری فرضی نمیتواند ناقض آزادی آنان در انجام کاری باشد که طرفینش با علم و تمایل انجام میدهند ولی مخالفان عقیده من به دارندگان این استدلال محدود نمیشوند. کسانی هستند که به فسلفه وجودی تفاوت جنسی زن و مرد استناد میکنند و «تولید مثل» را دلیلی برای اشتباه بودن این رفتار جنسی میدانند. با فرض درست بودن این دلیل آیا میتوان برای امور شخصی مردم تعیین تکلیف کرد؟ (مجازات؟!)
***
طبیعی است که معتقدین به مرام و مسلکی که برای آمدن به این دنیا و گذران زندگی و رفتن از آن انگیزه و هدفی تعریف شده دارند٬ راه و روش زندگیشان را از آن اهداف و تعاریف استخراج میکنند مثلاً عدهای از آنها نوشیدن الکل را بخاطر دستورات دینیشان مجاز نمیدانند ولی در استفاده از مواد مخدر مشکل شرعی ندارند.
در میان آدمهای بسیار محترمی که معتقدند دین و مکتب آنها (الهی یا غیر الهی) بر حق است و برترین روش موجود زندگی است* و زندگیشان را از روی دستورات آن دنبال میکنند، احمقهائی هم هستند که معتقدند دستورات دینیشان باید قانون قضائی عالمگیر هم بشود تا بقیه به زور هم که شده از گمراهی نجات پیدا کنند. این احمقها که از آنها به «بنیادگرا» یاد میشود در هر جامعهای که به قدرت رسیدند به اعتقادشان جامه عمل پوشانده و تک تک افرادی را که در حیطه جغرافیائی قدرتشان وجود دارد ملزم به رعایت این قوانین یا پذیرفتن عواقب تمرد از آن میکنند.
عدهای از آنها کشوری را اشغال میکنند و مردمش را کشتار٬ چون کتاب دینیشان آن سرزمین را متعلق به خودشان میداند و عدهای از آنها دموکراسی را اینطور میدانند که اگر بر فرض روزی ۹۸.۲درصد مردم به یک دین اعتقاد داشته باشند و یک نوع حکومت را بپسندند هیچ کس در آن جامعه حق انجام هیچکاری خلاف آن دین را ندارد حتی اگر آن کار مخل آسایش و زندگی دیگران نباشد. دموکراسی بنیادگراها فاقد اصل اساسی آزادی فردی و حقوق بدیهی است. غیر همفکران در این جامعه برای راحتی از گزند دیکتاتوری اکثریت مجبورند جلای وطن کرده و از حوزه قدرت آنها خارج شوند چون در آن جامعه کسی میتواند دیگر هیچ باشد فقط بخاطراینکه با همنوعی رضایتمندانه سـکــس داشته٬ از او سلب حیات میشود چون بقیه از نوعی دیگر لذت میبرند.
*بدون این اعتقاد که تن به دستوراتی که دلایلش را نمیدانند٬ نمیدهند.
پ.ن: چند نفر مثل دوستی که الآن کنار من ایستاده این دو مرد را دیوانه میدانند؟!
رد: رويدادهاي 87
می تونید ادامه مطالب رو در این آدرس ها ببینید:
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/02/degarbash02
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/03/degarbash03
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/05/degarbash04
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/08/degarbash05
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/02/degarbash02
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/03/degarbash03
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/05/degarbash04
http://5pesar.wordpress.com/2008/04/08/degarbash05
رد: رويدادهاي 87
در شماره 39 چراغ اطلاعیه ای از سازمان دگرباشان منتشر شد که خبر از روند جدیدی در پیگیری های این سازمان می داد:
بیانیه ی سازمان دگرباشان جـــ ـنـ ــســــــــ ــی ایرانی
طی سه جلسه ی گذشته سازمان در ماه فوریه و با توجه به گسترش دامنه ی فعالیت های سازمان ایرکیو و میزان برنامه های تعیین شده برای فعالیت های آینده، نظر مجموعه ی هیئت مدیره بر آن قرار گرفت که ساختار اولیه ی سازمان را به شورایی و متشکل از دبیرانی که به اشتراک اداره و راهبرد این مجموعه را به عهده گرفته اند، بدل کند. حجم عظیم مسئولیت هایی که در یک ساله ی گذشته سازمان را به پیگیری حقوق شهروندی و بشری دگرباشان جنسی ایرانی در داخل ایران، در کشورهای ترانزیت، و در کشورهای پناهنده پذیر و با نیاز به فعال بودن تمام نیروهایی در که در قالب هئیت مدیره در اختیار سازمان قرار گرفته است، برای عملکرد مداوم و تصمیم گیری فعال متوجه ساخت که زمینه برای نیاز خودجوش و برآمده از شرایط این سازمان در کشوری امن، و با توجه به قوانین جاری کشور کانادا، برای ایجاد و انتقال اصول اساسنامه به یک تشکل شورایی که از شورای دبیران متشکل شده باشد، فراهم است.
حاصل این که در اساسنامه جدید سازمان سمت دبیرکل حذف شده و مسئولیت آن بین مقام قبلی و دیگر دبیران تقسیم شده و در نتیجه مجموعه ی دبیران سازمان در هماهنگی با آئین نامه و برنامه ی سازمان به حل و فصل و اداره ی امور سازمان بپردازند. حجم مسئولیت های آرشام پارسی در سمت دبیرکل، با توجه به گستردگی برنامه های سازمان در کانالیزه کردن مسئولیت هایی که در آئین نامه برای پیگیری امور پناهندگی و تغییر قوانین جزایی داخل ایران تصریح شده است، و با توجه به حجم برنامه های درسی به مسئولیت های او، انجام وظایف دبیرکلی را غیرممکن کرده و در مواردی مانع اجرای همین مسئولیت ها می شد. در نتیجه، جهت تسریع امور سازمان و تقلیل وظایف سنگین آرشام پارسی هیئت مدیره به اتفاق نظر ساختار شورایی سازمان را پیشنهاد و تصویب نمود. در ساختار جدید شورای دبیران سازمان، دبیران حاضر، روشن برهان، آرشام پارسی، صبا راوی، نیاز سلیمی، سام کوشا، ساقی قهرمان، و ویکتوریا طهماسبی با اختیارات برابر در حیطه ی تعیین شده انجام وظیفه می کنند.
با احترام
شورای دبیران سازمان دگرباشان جــ ـنـــــ ــســـــــ ــی ایرانی
روشن برهان، آرشام پارسی، صبا راوی، نیاز سلیمی، سام کوشا، ساقی قهرمان، و ویکتوریا طهماسبی
بیانیه ی سازمان دگرباشان جـــ ـنـ ــســــــــ ــی ایرانی
طی سه جلسه ی گذشته سازمان در ماه فوریه و با توجه به گسترش دامنه ی فعالیت های سازمان ایرکیو و میزان برنامه های تعیین شده برای فعالیت های آینده، نظر مجموعه ی هیئت مدیره بر آن قرار گرفت که ساختار اولیه ی سازمان را به شورایی و متشکل از دبیرانی که به اشتراک اداره و راهبرد این مجموعه را به عهده گرفته اند، بدل کند. حجم عظیم مسئولیت هایی که در یک ساله ی گذشته سازمان را به پیگیری حقوق شهروندی و بشری دگرباشان جنسی ایرانی در داخل ایران، در کشورهای ترانزیت، و در کشورهای پناهنده پذیر و با نیاز به فعال بودن تمام نیروهایی در که در قالب هئیت مدیره در اختیار سازمان قرار گرفته است، برای عملکرد مداوم و تصمیم گیری فعال متوجه ساخت که زمینه برای نیاز خودجوش و برآمده از شرایط این سازمان در کشوری امن، و با توجه به قوانین جاری کشور کانادا، برای ایجاد و انتقال اصول اساسنامه به یک تشکل شورایی که از شورای دبیران متشکل شده باشد، فراهم است.
حاصل این که در اساسنامه جدید سازمان سمت دبیرکل حذف شده و مسئولیت آن بین مقام قبلی و دیگر دبیران تقسیم شده و در نتیجه مجموعه ی دبیران سازمان در هماهنگی با آئین نامه و برنامه ی سازمان به حل و فصل و اداره ی امور سازمان بپردازند. حجم مسئولیت های آرشام پارسی در سمت دبیرکل، با توجه به گستردگی برنامه های سازمان در کانالیزه کردن مسئولیت هایی که در آئین نامه برای پیگیری امور پناهندگی و تغییر قوانین جزایی داخل ایران تصریح شده است، و با توجه به حجم برنامه های درسی به مسئولیت های او، انجام وظایف دبیرکلی را غیرممکن کرده و در مواردی مانع اجرای همین مسئولیت ها می شد. در نتیجه، جهت تسریع امور سازمان و تقلیل وظایف سنگین آرشام پارسی هیئت مدیره به اتفاق نظر ساختار شورایی سازمان را پیشنهاد و تصویب نمود. در ساختار جدید شورای دبیران سازمان، دبیران حاضر، روشن برهان، آرشام پارسی، صبا راوی، نیاز سلیمی، سام کوشا، ساقی قهرمان، و ویکتوریا طهماسبی با اختیارات برابر در حیطه ی تعیین شده انجام وظیفه می کنند.
با احترام
شورای دبیران سازمان دگرباشان جــ ـنـــــ ــســـــــ ــی ایرانی
روشن برهان، آرشام پارسی، صبا راوی، نیاز سلیمی، سام کوشا، ساقی قهرمان، و ویکتوریا طهماسبی
رد: رويدادهاي 87
در تاریخ April 07، 2008 به استناد مطلب مانی زانیار در وبلاگش به این آدرس:
http://mani4lgbt.blogspot.com/2008/04/blog-post_8123.html
پناهجوی 19 ساله ایرانی ( مهدی کاظمی ) از بازداشتگاه آزاد شد تا پرونده اش مجددا مورد بررسی قرار گیرد
http://mani4lgbt.blogspot.com/2008/04/blog-post_8123.html
پناهجوی 19 ساله ایرانی ( مهدی کاظمی ) از بازداشتگاه آزاد شد تا پرونده اش مجددا مورد بررسی قرار گیرد
رد: رويدادهاي 87
در تاریخ 12 اوریل 2008 سازمان دفاع از حقوق هــ ـمـــ ـجـــ ـنــ ـســـ ــگــ ـرايان ايرانی ILGBTO طی اطلاعیه ای اعلام کرد قصد برپایی نمایشگاه عکسی دارد، متن اطلاعیه به شرح زیر است:
بدینوسیله به اطلاع میرساند در تاریخ 1 الی 3 آگوست 2008 همزمان با برگزاری فستیوال بزرگ هـــ ــمــ ـجــــ ـنــ ـســــــ ـگرایان در شهر آمستردام نمایشگاه عکس و کاریکاتور در زمینه مشکلات هـــ ــمــ ـجــــ ـنــ ـســــــ ـگرایان ایرانی برگذار خواهد شد. از همه دوستان عزیز تقاضا میشود تا در این طرح ما را یاری نمائید. این طرح شامل: عکسهای مستند از اعدام هـــ ــمــ ـجــــ ـنــ ـســــــ ـگرایان، شکنجه، پناهندگی و مشکلات آن، مشکلات هـــ ــمــ ـجــــ ـنــ ـســــــ ـگرایان، کارهای گرافیکی و کاریکاتور میباشد. لطفا آثار خود را تا پایان وقت اداری روز 30 ژوئن 2008 برای ما ارسال نمائید. منتظر یاری شما هستیم.
بدینوسیله به اطلاع میرساند در تاریخ 1 الی 3 آگوست 2008 همزمان با برگزاری فستیوال بزرگ هـــ ــمــ ـجــــ ـنــ ـســــــ ـگرایان در شهر آمستردام نمایشگاه عکس و کاریکاتور در زمینه مشکلات هـــ ــمــ ـجــــ ـنــ ـســــــ ـگرایان ایرانی برگذار خواهد شد. از همه دوستان عزیز تقاضا میشود تا در این طرح ما را یاری نمائید. این طرح شامل: عکسهای مستند از اعدام هـــ ــمــ ـجــــ ـنــ ـســــــ ـگرایان، شکنجه، پناهندگی و مشکلات آن، مشکلات هـــ ــمــ ـجــــ ـنــ ـســــــ ـگرایان، کارهای گرافیکی و کاریکاتور میباشد. لطفا آثار خود را تا پایان وقت اداری روز 30 ژوئن 2008 برای ما ارسال نمائید. منتظر یاری شما هستیم.
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد